ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« آذر | بهمن » | |||||
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
- ۲۸ دی ۱۳۹۵ ساعت درج خبر:۵:۴۳
- بدون دیدگاه
او که وانمود میکرد مأمور نهادهای امنیتی است ۴جوان ماجراجو را فریب و به آنها وعده داد که اگر صاحبخانه را بدزدند در این نهاد امنیتی استخدام میشوند. آنها هم فریب مأمور قلابی را خوردند و ۹روز صاحبخانه سالخورده را در شرایط سختی زندانی کردند؛ غافل از اینکه همه این کارها نقشهای است برای دستبرد بهحساب ۲۰۵میلیون تومانی صاحبخانه.
متهمان این پرونده دیروز در دادگاه محاکمه شدند و جزئیات بیشتری از این ماجرا را شرح دادند.
در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که صبح دیروز در شعبه هشتم دادگاه کیفری یک استان تهران برگزار شد، ابتدا ، نماینده دادستان به قرائت کیفرخواست پرداخت و گفت: متهمان این پرونده که ۵نفر هستند با همدستی یکدیگر خود را مأمور وزارت اطلاعات معرفی کرده و شاکی را با استفاده از سلاح گرم ربودهاند. آنها وی را مدت ۹روز در ۲ویلا در شهریار و فومن نگهداری کرده و در نهایت بعد از دستبرد به حساب ۲۰۵میلیون تومانی او رهایش کردهاند. همچنین در بازرسی از مخفیگاه متهمان یک قبضه سلاح گرم همراه با مهمات کشف شده است.
در ادامه قاضی از شاکی خواست آنچه را که اتفاق افتاده بازگو کند. مرد ربوده شده که ۷۳ساله است، گفت: من آپارتمانم را به مستأجری اجاره داده بودم و قرار بود او ماهانه ۲میلیون و ۵۰۰هزار تومان بپردازد اما ۱۱ماه بود که اجاره را نمیداد. به همین دلیل از وی شکایت کردم. در این میان او چند مرتبه نیز با من درگیر شد تا اینکه یک روز فردی با من تماس گرفت و خودش را پلیس معرفی کرد. او از من خواست برای دریافت حکمی به کیوسک پلیسی که در پارک قیطریه است بروم.
من هم پیاده به پارک رفتم اما هیچکس آنجا نبود. میخواستم به خانهام برگردم که ۳جوان جلویم را گرفتند و گفتند مأمور وزارت اطلاعات هستند و حکم جلبم را دارند. آنها من را سوار خودرویی کردند و وقتی به نزدیکی بزرگراه آزادگان رسیدیم یکی از آنها ناگهان سرنگی از جیبش بیرون آورد و میخواست به من تزریق کند. آن موقع بود که فهمیدم آنها مأمور نیستند و نیت دیگری دارند.
به آنها گفتم هر کاری بخواهید انجام میدهم اما یکی از آنها با شوکر به من ضربه زد. دست و پایم چند لحظه فلج شده بود و او در این موقع محتویات سرنگ را در بازویم تزریق کرد و کیسهای روی سرم کشید. از آن به بعد دیگر متوجه چیزی نشدم تا اینکه وقتی بههوش آمدم دست و پایم را به یک صندلی بسته بودند و بهخاطر بستهبودن چشمانم تا ۹روز چیزی نمیدیدم. شاکی ادامه داد: حدود ۳روز بهجز آب، هیچ غذایی به من ندادند و در عوض مدام به من آمپول تزریق میکردند.
بعد فهمیدم که آنها به من موادمخدر تزریق میکردند، چرا که پس از آزادی وقتی آزمایش اعتیاد دادم نتیجه مثبت بود. چند روز بعد من را به جای دیگری بردند. در آنجا دست و پایم را با زنجیر بستند. در گوشم هدفون گذاشته بودند و موسیقی پخش میشد تا من چیزی نشنوم. میگفتند دستور کشتن تو را داریم و حتی قبرت را هم کندهایم. شمارش روزها از دستم خارج شده بود.
در این مدت آنها مدام با بیسیم صحبت میکردند و چند مرتبه با چشمان بسته از من بازجویی کردند. چون میخواستند بدانند که من چه املاکی دارم. آنها با تهدید رمز ۲عابربانکم را گرفتند و از آن ۲۰۵میلیون تومان برداشت کردند. همچنین روی چندین برگه سفید از من حدود ۲۰امضا گرفتند. این شرایط ادامه داشت تا اینکه گفتند دستور آزادیات رسیده است اما دیگر نباید در ایران بمانی. گفتند به یکی از نزدیکانت بگو برایت بلیت هواپیما بخرد. چند ساعت بعد هم یک تاکسی دربست برایم گرفتند و من را به تهران فرستادند.
در ادامه جلسه متهم ردیف اول که همان مستأجر شاکی است در جایگاه ایستاد، اما گفت هیچیک از اتهاماتش را قبول ندارد. او گفت: من به صاحبخانهام حدود ۲۰میلیون تومان بدهکار بودم اما دلیلی نداشت که بخواهم دست به آدمربایی بزنم. من متهمان دیگر را نمیشناسم.
متهم ردیف چهارم این پرونده جوانی شمالی است که بدون هیچ زحمتی پولهای شاکی را صاحب شد و با آن سکههای طلا خرید. وی در دفاع از خود گفت: یکی از متهمان با من نسبت خانوادگی دوری دارد. او طوری رفتار میکند که همه فامیل فکر میکنند مأمور است. یک روز با من تماس گرفت و گفت یک کارت عابر بانک دارد و میخواهد در مغازه من با دستگاه پوز از آن ۲۰۰میلیون تومان برداشت کند. اما وقتی او کارت کشید،گفت که به جای پول به او سکه طلا بدهم. من هم قبول کردم و از چند طلافروشی تعدادی سکه خریدم اما سکهها را نزد خودم نگه داشتم که دستگیر شدم.
متهم ردیف سوم همان کسی است که در این مدت مدام به مرد ربوده شده تزریق میکرد. وی دراینباره گفت: چون میخواستیم شاکی سر و صدا نکند و کارمان راحت شود در بین راه من یک سرنگ را که داخلش مقداری دیازپام و سرم بود به بازوی شاکی تزریق کردم. در ادامه هم چون او مسن بود و میدانستم دیابت دارد من به او سرم تزریق میکردم تا حالش بد نشود. ما مراقب او بودیم. مثلا خودمان شکلات صبحانه میخوردیم اما به گروگان مان چون دیابت داشت پنیر میدادیم. وی ادامه داد: متهم ردیف اول و چهارم ما را فریب داده بودند و پولهای شاکی را از حسابش برداشت کرده بود و وقتی ما این موضوع را فهمیدیم او را آزاد کردیم.
دیدگاه ها