true

ویژه های خبری

true
    امروز سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳

اختصاصی دشتستان بزرگ: بیمارستان برازجون نویسنده: دی زاغو برازجونی از پسین دلم درد میکرد و پیچ میداد و خوو نِویمی، بُخالم سردی کردمه، دو شیشه گلاب و نصف شیشه زیره زنیون و هرچی اُشه داشتیمه خالی کردم و دیرازگوشتون خوو که نواویدم هیچ، کِسل و بی حال هم واویدم و آخر شوی هوق هم میزدم میخاسم بیارم بالا، ساعت دوازه و رب بی که رمضون گف: یلا سر و چادر بُکُ تا بیرمت دکتر، نِه سردی کردیه، نه چی، موچکو زدته، ما سر و چادر کردیم و رمضون هندلی زه و هِلِک هِلِک از هِلِ شهرک اومدیم تا درمونگُی شبانه روزی نوید، ریو ری بیمارستان سُختِیکو، نگهوانش گف: معذرت میخوام تا ۱۲ بیشتر دکتر نداریم، برو بیمارستان گنجی، چکاردارین! خو ما دوارته سوار واویدیم رفتیم هلِ بیمارستان گنجی، باد خنکی هم میمَد گفتم: رمضون گوشته بیگیر، گوش درد میگیریا، گف: نه، هیچ باکیم نی، همی طهر می رفتیم که یه موروکِ جون مرگاویده ای رفت توو چیش مُو و چیشم شورو کرد وُ سو دادن، ایسو که رسیدیم محدواد، رمضون موتورشه پارک کرد و سِیل مُو کرد تا چیشم واویده کاسه خین، رمضون هم دسش ری گوشش بی گفتم: چته؟ گف: گوشم درد میکنه، سیخ میزنه، منم حال نداشتم کِسِل بیدم همی طهر شی دلُمَم میزد، نترسُم منگه ی دُرُسی وَش بدم، دی پاپا کردیم و رفتیم داخل، ایسو که سِی کِردیم تا چل خونه سَعدِوادِ ساختنه، هر هِلی سِیل میکنی تا یه کُلِّه ای توشه، والا پار و پیریار هم اومده بیدم توو ئی بیمارستانکوا ولی ایسُو باز نمیفهمیدم بُیَد کُمو هَل برم تا برسم وُ دکتر عمومیش، ما پُرس یه نفری کردیم، مِردک گفت: خط زرد ری دیوار بیگیر و برو، ساعت یک و رُبکم بی که مُو خِطِ زردِ گرفتم و یه چیشی دینداش رفتم، رمضون هم گوششه گرفته بی پس سِرُم میمَد، هِی میرفتیم، هِی خطکو تند تر ما می رفت تا رسیدیم دمِ یه چار رُیی، دُوارته مستقیم رفتم، ایسو که سِیل کردم تا خطکو نیسش، واگشتم تا خط زُر خارده هلِ چپ، خو عامو تو که میخِی زُر بخاری، یه بوقی بزن، راهنمُیی، دِسی تکون بده، چکاردارین! دو ساعتی مث منچ و مارپله ئی خط می گرفتیم و چار رُیلِ رد میکردیم هِی از ئِی کُله توو او کله می رفتیم و دور خومون مث کلووَل زُر میخاردیم تا آخو رسیدیم، ایسو که رسیدیم میخاس نوبت بگیری، سِی کردم تا ساعت یک و نیمه، دفترچمونه دادیم مسول پذیرش که توو کامپیتر ثفتش کنه، عاموکو بدوخته دِسِش لنگ بی، چیششم ضعیف بی، مردمم خو صف کشیده بیدن، خُوشم میمد، توو ئی سند و سال که نزیکِ سی ساله که بُیَد بازنشس واویده بو به عشق مردم هاسِی کار میکرد، کسی هم قدرشه نمیفهمید، خو حالا ثفت دفترچه، سی هر نوبتی نیم ساعت طول بده مِی چه اشکال داره؟ هَی؟ مهم خذمته، ها! چکاردارین! ما پُی یه دکندکاوی و بَدِ شص و نه شوت از هلِ پذیرش و صندوق، نوبه مون واوی که بریم ور دکتر، ایسُو که خاسیم بریم، دکتر راساوی رفت اتفاقات، دو ساعت و نیم سی خومون سُقُلُوک منتظر بیدیم، پاک سطلل اشغالی که دور و دیارم بی پُراوی، دلمم درد میکه انگاری توش لودر کار میکرد، چیشمم که سو میداد و هیشکیه نمیدید، توو لحظیکو یه آدم عجیبیه دید، وَخت خور فهمیدم تا چیشم بصیرته و او هم عزرائیله، چکاردارین! دکتر اومد و مُو و او زنک که نوار قلب توو دسش بی و او که هاسی می مُرد و اونا که غش کرده بیدن و اَصن همه ته یی رختیم تو اتاقش، سِیل کسی نمی کرد فقد مینوشت، سی همه سیزن نوشت و همه رفتیم داروخونه و سیزنلمونه اسدیم اما سیزن زن نبی، تا شیفتش تموم واویده و رفته، گفتیم خو چه کنیم؟ گف بِرِین اورژانس و اتفقات تا سیتون بزنن، رفتیم اونجو می گفتن برین ور سیزن زنکو، بسکه پاسمون دادن که مو نمیفهمیدم اومدمه بیمارستان یا استادیوم؟ او لحظیکو علاوه بر قاریل موجود ری کره زمین، پُی یه سری قاره دیه آشنا واویدم که حکم جاروف پنگی خومه داشت، نتیجش ئی واوی که دکتر هم بعدِ یاد گرفتن قاریل مذکور تیلیفونشه ورداشت و چارتا زنگ زد و سیزن زن جوراوی، ایسو که اومد تا مِردیه، سیزن زنِ زن نداشتن، هیچی دی رمضون بجی مُو سیزنِ نوش جون کرد و پُی بنگ اذون صُب واگشتیم خونه و بعدِ اذون، سیری دعا جون اونا کردیم که بیمارستان سیمون دمِ محدواد نزیک خونمون ساختن، الوته اِگه سعدواد میساختن نزیک تر بی خو ولی همی که همه پرستارل و دکترل و سیزن زنلشون بفکر ما بیدن که جلدی خو واویم و معطل نواویم خوش جُی شکر داره، ها دیی ها.

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


ajax-loader